English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8471 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ancillary equipment U وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
synchronizer U وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
idlest U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idled U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idle U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idles U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
chains U باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
chain U باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
edit U کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
edited U کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
incremental computer U وسیله خروجی گرافیکی که در مراحل کوچک حرکت میکند بار داده ورودی که اختلاف بین محل فعلی و محل لازم را نشان میدهد که خط ها و منحنی ها به صورت مجموعهای خط وط مستقیم انجام شود
grids U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
grid U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
complexes U طراحی CPU که در آن مجموعه دستورات حاوی چنیدن دستور طولانی و پیچیده است که برنامه نویسی را ساده تر میکند ولی سرعت را کم میکند
complex U طراحی CPU که در آن مجموعه دستورات حاوی چنیدن دستور طولانی و پیچیده است که برنامه نویسی را ساده تر میکند ولی سرعت را کم میکند
crawler U وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
crawlers U وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
daisy chain U باسهای ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند و هر وسیله میتواند داده را که به ماشین دیگر منتقل میشود دریافت
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
dual capable U جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
cycle U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycles U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycled U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
print shop U بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
arcadian U ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند
scanners U وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
scanner U وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
fastest U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasts U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
sealant U وسیله بتونه کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
capability U قادر به انجام کاری بودن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
loads U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
backlog U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
backlogs U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
comparator U وسیله انجام مقایسه
mediums U وسیله انجام کار
medium U وسیله انجام کار
peripheral U بخش کوتاه برنامه کامپیوتری که به کاربر امکان دستیابی و کنترل ساده وسیله جانبی میدهد
bridgeware U سخت افزار یا نرم افزاری که انتقال بین دو سیستم را ساده تر میکند
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
airborne vehicle U وسیله انجام عملیات هوابرد
chartered U اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
Recent search history Forum search
1incentive
1ایا با رنگپاش خرطومی می شود دیوار را رنگ کرد
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1ترجمه ی stirling numberبه انگلیسی؟
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
1She is choosing to look at bright side of the situation.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com